من و تو
و آن پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه فرزندش را دید، ماشین ریش تراش را به فرزندش داد و با چشمانی اشک آلود گفت حالا تو موهای منو بتراش! تقسیم میکند و درد هایش را با پاکت سیگارش!و آن پدری که تمام شهر را جارو میزند تا زن و بچه اش خانه کسی را جارو نزنند! و آن پدری که از پله ها چقدر آهسته بالا و پائین میرود!
نظرات شما عزیزان:
و آن پدری که شادیش را با زن و بچه اش
صورتش را اصلاح میکند و دستش میلرزد!
میفهمی که پیر شده است!
آری!
فرشته ها هم میتوانند مرد باشند......
استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور، اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمیتوانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی "
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت ...
استاد پرسید: " چه اوردی؟ "
شاگرد با حسرت جواب داد: " هیچ! هرچه جلو میرفتم ، خوشه های پرپشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین ، تا انتهای گندم زار رفتم "
استاد گفت: " عشق یعنی این "....
من یقین دارم به ما هم می رسد
آدمی گر ایستد بر بام عشق
دستهایش تا خدا هم می رسد...
Power By:
LoxBlog.Com |