من و تو
غفلت کردم ،
زندگی پر است از مادرم… که دیگر بیدار نشوم… یک شماره ی خاموش شده و یک نخ سيگـــــار شریـــــک دردهایم نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم زماني كه خاطره هايت ازاميدهايت قويتر شدند پيــــــــــر شدنت شروع ميشود. . .!! همینــــکه آرزوهایــــم را خــــاک کــــردم خدايا…. اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه، چیز عجیبی دیدند. زن با حالتی عجیب به زمین افتاده، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود. ظریف را احساس کردند. چند ثانیه بعد، سرپرست گروه، دیوانه وار فریاد زد: بیایید، زود بیایید! یک بچه اینجا است. بچه زنده است. لباسش به زمین افتاد که روی صفحه که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت. می گویند دنیا دار مکافات است ! من که هستم؟ داشتم بودنت را با نبودت درس ضمیرها را یاد نمی گیرم ! زير باران دوشنبه بعد از ظهر مادرم میگفت
لحظه ای
دلم جایی گیر کرد و
تمام زندگی ام نخ کش شد ...
تنهایی....
هزار بار بهتر است
از بودن با کسی که
بودنش دروغ محض است
دلش که هیچ
حواسش هم با تو نیست
و فقط زمانی با توست که کسی را ندارد
گره هایی که تو آن را نبسته ای ...
اما باید تمام آنها را به
تنهایی باز کنی !!!!
میشود آنقدر برایم لالایی بخوانی
امروز روزیست که شریـــــک خاطـــــره هایم
آرزویست که همیشه
تو با دیگری به آن رسیدی...
باور کن...
حق من بود...
این روزها می گذرند اما ،
من از این روزها نمی گذرم
چشمان عروسکم را می گیرم
نمی خواهم مثل من ببیند و حسرت بکشد
می ترسم بهانه گیر شود...!
هیچ وقت نفهمیدم چه رازیست بین دلم ودستم
از دستم رفت به هرچی که دل بستم
میخواهم برگردم به روزهای کودکی...
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
نه به فرداهایی که شاید بیایی
می خواهم امروز زندگی کنم
خواستی باش .. خواستی نباش ..
به آرامش رسیـــدم
چــــه ســــاده بود خوشبختــــی…
پاهـایم را که درون آب مـی زنـم...
ماهــی ها جـمع می شـوند...!
شایـدآنها هـم فهمیـده اند...
عمری طعـمه ی روزگـار بوده ام...
اشتباه از من بود...
پر رنگ نوشته بودمت...
حتی کفش هم اگر تنگ باشد
زخم می کند٬
وای به وقتی که دل تنگ باشد ...
اينقدر تو خودم ريختم ،که از سرمم گـَذشت....
دارم غرق ميشم ....…دستت کــــــجاست!!!!!
آن روزها گنجشک را رنگ میکردند و جای ِ قناری میفروختند....
این روزها هوس را رنگ میکنند و جای ِ عشق میفروشند....
آن روزها مالباخته میشدی و این روزها ،دلبــــاخــــته ... !!!
♥ ♥ ♥ ♥ مـــــــــادر ♥ ♥ ♥ ♥
در سونامي ژاپن وقتی گروه نجات، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود
ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی
وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختری از زیر آن بیرون کشیده شد.
مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از
شکسته آن این پیام دیده می شد:
عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن
_________________
سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ،
سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم
یــک شــب هــزار شــب "مــی شــود"،
وقــتـــی تـــو نـبـــاشـــی...
سکوتــــ مـــیکنــم !
بــه احتــرامِ آن همـــه حـــرفـــی...
کــه در دلـــم مـــرد
دنیا را بی خیال
فعلا که دار و ندار ما تویی و ندیدنت مکافات …
من همانم که نه هستم
من همانم که ندانم
تو در تو
من نه منم که تو بینی!
خسته ام! خسته ی خستگی ات!
پیر گشتم پای این
پریشان حالی نیمه شب خاموش...
دست بردار
ازاين جنگ نابرابر
دل سنگ تو هميشه برنده است
دل تنگ من هميشه شكسته. . .
این که من می کشم
درد بی تو بودن نیست تاوان با تو بودن است....
هوا گرفته بود باران میبارید
کودکی آهسته گفت :
خدایا گریه نکن درست میشه
هر بار که می خواهم به سمتت بیایم، یادم می افتد
"دلتنــــــــــگی"
دلیل خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست. . .
آدما از جنس برگن؛گاهی سبزن؛گاهی پاییزن و زردن!
زمستون دیده نمیشن تابستون سایبون سبزن!
آدما خیلی قشنگن حیف که هر لحظه یه رنگن!!!
سریع ترین نقاشی را از من کشیدی!!!
در یک چشم بهم زدن...
روزگارم را سیاه کردی!!!
با تمـام مـداد رنگے هـاے دنیـا . .
به هـر زبانے که بـدانے یا نـدانے . .
خـالے از هر تشبیه و استعاره و ایهام . .
تنها یک جمله برایت خواهم نوِشت . .
دوستت دارم . .
کسی چه میداند ...
شاید زمین جهنم سیاره ی دیگری است ...
وقــــــــــــــــــــــتی
فـــــــــــرقی نمی کنـــــــد
که شنـــــــــــــبه اســــــــــت...
یــــا جمــــــــــــــــعه....
تمــــام روز هـــــای زنــــــدگی تعـــــــطیل اســــــــــت...
مقایسه میکردم...که دیدم
بودنت یک درد...
و نبودنت...
هزارویک درد است...!!
من . . . تو . . .
و استاد داد می زند ادامه ؟؟؟
بغضم می گیرفت . ادامه می دادم :
تو . . . او . .
و فریادش آتشم میزند .پس "من" چه شد؟
کاش استادم می فهمید
با ادامه اش
.
.
.
"من" حذف خواهم شد !!!
اتفاقي مقابلم رخ داد
وسط كوچه ناگهان ديدم
زن همسايه بر زمين افتاد
*****
سيب ها روي خاك غلتيدند
چادرش در ميان گرد و غبار
قبلا اين صحنه را ....نمي دانم
در من انگار مي شود تكرار
*****
آه سردي كشيد‘ حس كردم
كوچه آتش گرفت از اين آه
و سراسيمه گريه در گريه
پسر كوچكش رسيد از راه
*****
گفت آرام باش! چيزي نيست
به گمانم فقط كمي كمرم...
دست من را بگير ‘ گريه نكن
مرد گريه نمي كند پسرم
*****
چادرش راتكاند ‘ با سختي
يا علي گفت و از زمين پا شد
پيش چشمان بي تفاوت ما
ناله هايش فقط تماشا شد
*****
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش كن ! اين صداي روضه كيست
طرف كوچه رفتم و ديدم
در و ديوار خانه اي مشكي است
*****
با خودم فكر مي كنم حالا
كوچه ما چقدر تاريك است
گريه‘ مادر‘ دوشنبه‘ در ‘ كوچه
راستي ! فاطميه نزديك است ...
تا که پرسیدم ز منطق، عشق چیست
در جوابم اینچنین گفت و گریست
لیلی ومجنون همه افسانه اند
عشق تفسیری ز زهرا وعلیست
چشم به هم بگذاری و باز کنی میشوی ده ساله
مادرم میگفت
در سفر ، شوق مرا میدید و میگفت :
چشم به هم بگذاری و باز کنی رسیدیم
مادرم میگفت
چشم به هم بگذاری و باز کنی
میشوی بیست ساله
مادرم میدانست ؟
چشم به هم بگذارم
دیگر نیست .....
آری! میدانست
روزی گفت
چشم به هم میگذاری و باز میکنی
و دیگر مادر کنارت نیست
اما
تو برای خودت کسی شدی
و ای کاش چشم به هم میگذاشتم و باز نمیکردم
شاید فاصله بین بسته بودن و باز کردن چشم
بیشتر در کنارش می بودم . . .
به من گفته بودند عشق را در جایی می توان یافت که زندگی باشد، که زیبایی باشد.
گفته بودند عشق در روییدن است، در دل سپردن.
و من به جستجوی عشق برآمدم و آن را در رویاندن دیدم، در زندگی بخشیدن.
عشق را در جان کسی یافتم
که وجودش را فداکارانه، ایثار کرد
تا تجسم عشقش، خورشید تابناک حیات دیگری باشد.
آن کسی که تمام شادی های دنیا را در شنیدن ضربان های قلب کودکش خلاصه کرد.
کسی که خداوند ماهتاب عشق در زمینش نامید.
من، عشق را در تلالو چشمان کسی یافتم
که اولین گام های کودکش را به تماشا نشسته بود.
عشق را در دستان لرزان کسی دیدم
که پیشانی تب دار فرزندش را نوازش می کرد.
من، عشق را در آغوش گرمی دیدم
که همواره، گرم و گشوده و پذیرا است.
و قلبی که هرگز از تپیدن، تنها برای دیگری باز نمی ایستد.
آری، عشق، منتهای عشق، این است:
فرشته بودن اما بال های خود را به دیگری بخشیدن.
عشق این است:
مادر بودن…
Power By:
LoxBlog.Com |