من و تو


این روزها می گذرند اما ،



من از این روزها نمی گذرم

نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 4:39 توسط سروش| |

نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 4:35 توسط سروش| |


چشمان عروسکم را می گیرم


نمی خواهم مثل من ببیند و حسرت بکشد


می ترسم بهانه گیر شود...!

 

 

نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 4:32 توسط سروش| |


هیچ وقت نفهمیدم چه رازیست بین دلم ودستم


از دستم رفت به هرچی که دل بستم

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 4:19 توسط سروش| |


می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی...


آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود


عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد


بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود


تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند


تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود


و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت 4:16 توسط سروش| |


Power By: LoxBlog.Com