من و تو
این روزها می گذرند اما ،
من از این روزها نمی گذرم
چشمان عروسکم را می گیرم
نمی خواهم مثل من ببیند و حسرت بکشد
می ترسم بهانه گیر شود...!
هیچ وقت نفهمیدم چه رازیست بین دلم ودستم
از دستم رفت به هرچی که دل بستم
میخواهم برگردم به روزهای کودکی...
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
Power By:
LoxBlog.Com |