من و تو
مادرم میگفت پــــــاييــــــــــــز طــــــولانيســــــت دلم گرفته از آدمایی که میگن دوستت دارم نشوی.... اینجـــــا زمیــن استــــ.... شیشه ای میشکند
چشم به هم بگذاری و باز کنی میشوی ده ساله
مادرم میگفت
در سفر ، شوق مرا میدید و میگفت :
چشم به هم بگذاری و باز کنی رسیدیم
مادرم میگفت
چشم به هم بگذاری و باز کنی
میشوی بیست ساله
مادرم میدانست ؟
چشم به هم بگذارم
دیگر نیست .....
آری! میدانست
روزی گفت
چشم به هم میگذاری و باز میکنی
و دیگر مادر کنارت نیست
اما
تو برای خودت کسی شدی
و ای کاش چشم به هم میگذاشتم و باز نمیکردم
شاید فاصله بین بسته بودن و باز کردن چشم
بیشتر در کنارش می بودم . . .
به من گفته بودند عشق را در جایی می توان یافت که زندگی باشد، که زیبایی باشد.
گفته بودند عشق در روییدن است، در دل سپردن.
و من به جستجوی عشق برآمدم و آن را در رویاندن دیدم، در زندگی بخشیدن.
عشق را در جان کسی یافتم
که وجودش را فداکارانه، ایثار کرد
تا تجسم عشقش، خورشید تابناک حیات دیگری باشد.
آن کسی که تمام شادی های دنیا را در شنیدن ضربان های قلب کودکش خلاصه کرد.
کسی که خداوند ماهتاب عشق در زمینش نامید.
من، عشق را در تلالو چشمان کسی یافتم
که اولین گام های کودکش را به تماشا نشسته بود.
عشق را در دستان لرزان کسی دیدم
که پیشانی تب دار فرزندش را نوازش می کرد.
من، عشق را در آغوش گرمی دیدم
که همواره، گرم و گشوده و پذیرا است.
و قلبی که هرگز از تپیدن، تنها برای دیگری باز نمی ایستد.
آری، عشق، منتهای عشق، این است:
فرشته بودن اما بال های خود را به دیگری بخشیدن.
عشق این است:
مادر بودن…
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد...
امـا فـاجعـه ی زنـدگی تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد...
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای...
دلـــــــــــم تنــــــــــــگ اســــــت
صــــــــــدايم خـــيـــــــــــــس وبـــــــارانيـســـــــت
نمــــــيدانـــــم چــــــــرا در قـلــــــب من
تو مى دانى ؟؟
عصر يك جمعه دلگير،
دلم گفت: بگويم، بنويسم
كه چرا عشق به انسان نرسيدست،
چرا آب به انسان نرسيدست،
و هنوزم كه هنوز است، غم عشق به پايان نرسيدست
بگو حافظ دلخسته ز شيراز بيايد،
بنويسد كه هنوزم كه هنوز است،
چرا يوسف گمگشته به كنعان نرسيدست و
چرا كلبه احزان به گلستان نرسيدست
عصر اين جمعه دلگير،
وجود تو كنار دل هر بيدل آشفته شود حس
كجايي گل نرگس؟
اما معنیشو نمیدونن
از آدمایی که میخوان مال اونا باشی
اما خودشون مال تو نیستند
از اونایی که زیر بارون برات میمیرن اما وقتی
آفتاب میشه همه چیز یادشون میره....
امروز دوباره دلم شکست....
از همان جای قبلی
کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت تا دیگر شروع
کاش میشد فریاد بزنم "پایان"
دلم خیلی گرفته است
اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد
آدم ها از دور دوست داشتنی ترند ......!!
یادت که نرفته ... زمــــیـن گرد استــــ
آهــــــــــــــای.....توی
فردا به خودمـ خــــــواهے رسید...!!!
حـــال و روزت دیدنـــی ست...
یک فنجان قهوه با طعم تو
سالها بیدارم نگاه میدارد
یک نفر میپرسد
که چرا شیشه شکست؟
یک نفر میگوید:
شاید این رفع بلاست
دیگری میپرسد
شیشه پنجره را باد شکست؟
دل من سخت شکست
هیچ کس هیچ نگفت
غصه ام را نشنید
از خودم میپرسم"
ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر بود.
Power By:
LoxBlog.Com |