من و تو


دست بردار


ازاين جنگ نابرابر


دل سنگ تو هميشه برنده است


دل تنگ من هميشه شكسته. . .

 

 

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 17:6 توسط سروش| |


این که من می کشم



درد بی تو بودن نیست تاوان با تو بودن است....

 

 

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 17:0 توسط سروش| |


هوا گرفته بود باران میبارید



کودکی آهسته گفت :



خدایا گریه نکن درست میشه

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:58 توسط سروش| |


هر بار که می خواهم به سمتت بیایم، یادم می افتد



"دلتنــــــــــگی"



دلیل خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست. . .

 

 

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:56 توسط سروش| |


آدما از جنس برگن؛گاهی سبزن؛گاهی پاییزن و زردن!


زمستون دیده نمیشن تابستون سایبون سبزن!


آدما خیلی قشنگن حیف که هر لحظه یه رنگن!!!

 

 



نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:51 توسط سروش| |


سریع ترین نقاشی را از من کشیدی!!!



در یک چشم بهم زدن...



روزگارم را سیاه کردی!!!

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:43 توسط سروش| |


با تمـام مـداد رنگے هـاے دنیـا . .


به هـر زبانے که بـدانے یا نـدانے . .


خـالے از هر تشبیه و استعاره و ایهام . .


تنها یک جمله برایت خواهم نوِشت . .


دوستت دارم . .

 

 

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:41 توسط سروش| |


کسی چه میداند ...



شاید زمین جهنم سیاره ی دیگری است ...

 

 

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:38 توسط سروش| |


وقــــــــــــــــــــــتی
نبـــــاشی


فـــــــــــرقی نمی کنـــــــد


که شنـــــــــــــبه اســــــــــت...


یــــا جمــــــــــــــــعه....


تمــــام روز هـــــای زنــــــدگی تعـــــــطیل اســــــــــت...

 

 

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:34 توسط سروش| |

داشتم بودنت را با نبودت


مقایسه میکردم...که دیدم


بودنت یک درد...


و نبودنت...


هزارویک درد است...!!

 

 

نوشته شده در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:28 توسط سروش| |

درس ضمیرها را یاد نمی گیرم !



من . . . تو . . .


و استاد داد می زند ادامه ؟؟؟


بغضم می گیرفت . ادامه می دادم :



تو . . . او . .



و فریادش آتشم میزند .پس "من" چه شد؟



کاش استادم می فهمید


با ادامه اش
.
.
.
"من" حذف خواهم شد !!!

 

 



نوشته شده در پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:57 توسط سروش| |

 


زير باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقي مقابلم رخ داد

وسط كوچه ناگهان ديدم

زن همسايه بر زمين افتاد


*****

سيب ها روي خاك غلتيدند

چادرش در ميان گرد و غبار

قبلا اين صحنه را ....نمي دانم

در من انگار مي شود تكرار

*****

آه سردي كشيد‘ حس كردم

كوچه آتش گرفت از اين آه

و سراسيمه گريه در گريه

پسر كوچكش رسيد از راه

*****

گفت آرام باش! چيزي نيست

به گمانم فقط كمي كمرم...

دست من را بگير ‘ گريه نكن

مرد گريه نمي كند پسرم

*****

چادرش راتكاند ‘ با سختي

يا علي گفت و از زمين پا شد

پيش چشمان بي تفاوت ما

ناله هايش فقط تماشا شد

*****

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش كن ! اين صداي روضه كيست

طرف كوچه رفتم و ديدم

در و ديوار خانه اي مشكي است

*****

با خودم فكر مي كنم حالا

كوچه ما چقدر تاريك است

گريه‘ مادر‘ دوشنبه‘ در ‘ كوچه

راستي ! فاطميه نزديك است ...

تا که پرسیدم ز منطق، عشق چیست

در جوابم اینچنین گفت و گریست

لیلی ومجنون همه افسانه اند

عشق تفسیری ز زهرا وعلیست

نوشته شده در یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:,ساعت 1:8 توسط سروش| |


Power By: LoxBlog.Com